کد مطلب:235725 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:259

بی زحمت و بی منت
ناقل: آقای غلام حسین حیدری، مدیركلّ سابق آموزش و پرورش

استان خراسان روكردم به دوستم وگفتم: - راست گفتی ها. درست است كه ما هر روز نماز ظهر و عصرمان را در اداره كلّ آموزش و پرورش به جماعت می خوانیم، امّا نماز جماعت خواندن در حرم مطهّرآقا امام رضا علیه السلام چیز دیگری است. صفای دیگری دارد و ثوابش هم صد البته قابل مقایسه با بقیّه ی نمازهای جماعت شهر مشهد نیست. حیف كه نمی توانیم هر روز نماز ظهر و عصرمان را در حرم به جماعت بخوانیم. سرگرم همین حرف ها بودیم كه وارد یكی از شبستان های مسجد گوهرشاد شدیم. گر چه هنوز اذان ظهر را نگفته بودند ولی باز هم در بین صفوف نمازگزاران جایی پیدا نمی شد. خوب كه چشم گرداندیم



[ صفحه 34]



دیدیم دركنار یك آقای روحانی، تنها به اندازه ی یك نفر جای خالی هست. قرار شد من در آنجا بنشینم و دوست همكارم جای دیگری برای خود پیدا كند. نمازكه تمام شد،آقای روحانی كنار دستی ام روكرد به من و گفت: - من و همسرم از شهر ساوه به زیارت آقا امام رضا علیه السلام مشرّف شده ایم. خیلی دوست داریم كه از باب تبرّك و تیمّن، دو پرس غذا در میهمانسرای حضرت میل كنیم. این بود كه قبل از نماز، به حضرت عرض كردم؟ «آقا! ما میهمان شماییم و دو پرس غذای بی زحمت و بی منّت ازشما می خواهیم.» حالا ببینیم آقا ما را قابل می داند یا نه! با شنیدن این ماجرا، من برگه ای از جیبم در آوردم و روی آن یادداشتی نوشتم و دادم به دست آقای روحانی وگفتم: - این یادداشت را به اداره كلّ آموزش و پرورش ببرید و دو بلیط از سهمیّه ی ویژه میهمانان ما دریافت كنید و تشریف ببرید به میهمانسرای حضرت و از غذای حضرت میل بفرمایید. آقای روحانی تشكّركرد و یادداشت را گرفت و رفت. فردای آن روز باز هم با هیان دوستم برای نماز جماعت ظهر و عصر به همان شبستان از شبستان های مسجد گوهرشاد حرم مطهّر مراجعه كردیم. این بار شلوغ تر بود و همان یك جا هم پیدا نمی شد. ناگاه دیدم همان آقای روحانی از بین جمعیّت با دست به من اشاره می كندكه بیا پیش من. كمی جابجا شد و دركنارخود جایی برای من بازكرد. وقتی نشستم گفت:



[ صفحه 35]



-آقا از لطف دیروز شما خیلی متشكّرم. ولی راستش، غذاهای دیروز، هم زحمت داشت و هم منّت. به اداره كلّ آموزش و پرورش رفتن و برگشتن و این را دیدن و آن را دیدن و هزار دَنگ و فنگ دیگر. امروز دوباره خدمت آقا رسیدم و عرض كردم، «آقا اگر لطف بفرمایید من امروز دو پرس غذا از شما می خواهم كه واقعاً بی زحمت و بی منّت باشد...». با شنیدن این حرف ها، من هم فوراً دست كردم در جیب و از بین 18 بلیطی كه برای میهمانان همان روز در جیب داشتم، دو تا درآوردم و به آن آقا دادم وگفتم: - بفرمایید؛ این هم نه زحمت است و نه منّت.



[ صفحه 37]